کتاب کوری

اثر ژوزه ساراماگو از انتشارات مروارید - مترجم: اسدالله امرایی-نوبل ادبیات

کوری یک‌حکایت اخلاقی مدرن است، و مانند داستانهای اخلاقی کهن پیام یا پیامهایی‌اخلاقی را، امّا برای مخاطبی‌امروزی، درخود نهفته‌دارد. به‌همین‌دلیل است‌که باز مانند آن‌داستانها، قهرمانهایش نه به‌نام بلکه با یک‌صفّت یاد می‌شوند، و درآغاز کتاب نیز با نقل‌قول از اثری‌ناموجود به‌نام کتاب موعظه‌ها، به‌ما یادآوری می‌شود که این‌رمان یک‌موعظه است: موعظه‌ی رعایت‌کردن و مراعات. دنیای سراسر سفیدی پلید و وحشتباری که کورشدگان داستان در آن به‌سر می‌برند خاویه‌ی بی‌نظمی و آشفتگی است‌که نظم روابط انسانی برآن حاکم نیست و در آن مهمترین‌چیزی‌که انسانها نمی‌بینند حقوق یکدیگر است. ساراماگو چهره‌ی مسیحایی نجاتبخشی را جستجو می‌کند که دوباره درس محبّت را به آدمها بیاموزد.


خرید کتاب کوری
جستجوی کتاب کوری در گودریدز

معرفی کتاب کوری از نگاه کاربران
این یک کوری معمولی نیست. نیست چون خود ساراماگو چنین می گوید. نیست چون این کوری جنسش سفید است.
این بار جهل در قالب کوری می شود اپیدمی. می شود اپیدمی و کل جامعه را در @توهم روشن بینی@ می بلعد. می گویم روشن بینی چون جنس این کوری، تیرگی و تاریکی نیست. و @مبتلایان@ به آن هر آنچه میبینند سپیدی غلیظی است. کوری نخستین قربانی خود را بطور ناگهانی و در آرامش مطلق می گیرد. سرعت شیوع این بیماری بسیار بیش از حد تصور مسئولین است و با سرعت هرچه تمام تر، هرچه @بیناست@ از دم تیغ می گذراند. همیشه همین طور بوده: جهالت و تعصب بیجا قرنطینه نمی شناسد. فقط سرایت می کند و قربانی می گیرد. ربطی هم به سطح سواد و جنسیت و شغل و .... افراد ندارد. و مبتلایان در یک قرنطینه که لحظه به لحظه متراکم تر می گردد، پله به پله به سمت زندگی حیوانی تنزل می یابند. تنزل به حدی که شعور اجتماعی افراد تقریبا نیست می شود، قانون مفهوم خود را از دست می دهد، و فهم و درک متقابل رنگ می بازد. این نابودی تمدن انسانی، در سرزمینی که هیچ کس، هیچ شهر، هیچ خیابان و هیچ موجودی، اسمی ندارد و همین یعنی این قصه قابل تعمیم به همه انسان ها ، تمام کشور ها و همه ی شهر هاست؛ تا جایی پیش میرود که بزرگترین دغدغه ی انسان، این اشرف مخلوقات، می شود رفع حاجت و سیری شکم. تنزل به مرتبه یک حیوان: ما زن می خواهیم. زنی که نمی بینند. زنی که فقط می دانند مونث است. زندگی به سبک خوک ها. جهل که اپیدمی شود و توهم روشن فکری مسری، شهوت هم فواره می زند به همه ی زندگی. بعد مرد پیشانی زنش را می بوسد و او را رهسپار دریافت یک تکه نان می کند!... بهمین دردآوری... با همین حد شکنجه.... .
اما ساراماگو در این کتاب استعاره های خاصی دارد: از نظر من او در این کتاب نوعی خداناباوری خاص را به تصویر می کشد: /همسر مردی که اول کور شد می گوید اما خدا کور نیست خدا ما را می بیند، زن دکتر می گوید: خدا هم نمی تواند شما را ببیند، آسمان پر از ابرهای تیره است، فعلا فقط من شما را می بینم./  زن دکتر که این جا نقش منجی را دارد، کوری خدا را متفاوت از مخلوق توصیف می دارد: تیره. این یعنی خدا هم می تواند کور (جاهل) باشد فقط نوع کوری اش با بقیه فرق دارد! به خطوط آخر کتاب مراجعه می کنیم: /همه بینا می شوند... زن دکتر(تنها کسیکه هرگز کور نشد) سرش را از پنجره بیرون می آورد و به آسمان نگاه می کند. آسمان روشن روشن است./ و برداشت من چنین است: خدا هم همزمان با دیگران از کوری نجات پیدا می کند. و یا شاید: ابر ها کنار می روند، خدا نجات می یابد و مخلوق را بینا می سازد. بهرحال دیوی هست که بر خدا هم غلبه کند. این را ساراماگو می گوید: /نگاه کنید.. مردی که به صلیب کشیده شده و همه نقاشی های روی دیوار کلیسا، همه بر چشمان خود چشم بند سفیدی دارند.آن ها هم کور شده اند./ مقدسات همه کور می شوند. و این نکته جالب است: شب همان روز که مقدسات کور می شوند و بیمار، همه دور هم می نشینند و زن دکتر برای بقیه کتاب می خواند، مردی که اول کور شد ناگهان بینا می شود! در این جملات دو نکته خود نمایی می کند: یک: سلامت فکری و عقل گرایی زمانی باز می گردد که مردم باور کنند مقدسات هم ضعیف و نابود شدنی هستند. در ورای آن ها هم، نیرویی هست! دو: سلامت فکری در لحظات مطالعه یه کتاب بازگشت،حفظ و پیشرفت تمدن بشری نیاز به دوری از زوال ذهن و افول فهم، نیاز به دوری از جهل دارد، و جهل زدایی با مطالعه به وقوع می پیوندد. از این دو نکته، شدیدا با نکته اول مخالفم و به غایت با نکته دوم  موافق. اما نمی توان بر ساراماگو خرده گرفت. خدایی که به او معرفی کرده اند خدایی است که از قول پیغمبرش در کتاب مقدس آورده اند:نیامده ام برای وصل. آمده ام تا پدر را از پسر، مادر را از دختر و مادر شوهر را از عروس جدا کنم! در کل من یه ساراماگو حق می دهم این خدایی را که بدو معرفی شده، بنده نباشد! کاملا حق دارد.
از بحث خداناباوری نویسنده که خارج شویم، به چند نکته در رابطه با این رمان بر می خوریم:
 1- قلم نویسنده، قدرت تخیل، ابتکار عمل؛ و هدایت داستان اش عالی بود.
2- مسیحیت بشری،(همین دین تحریف شده) زن را دون و پست می شمارد. دینی که در آن زن هرگز در حقوق خود با مرد برابر نیست. احتمالا به سبب همین باور های ساراماگو ست که قهرمانان کتاب، زن هستند. قهرمان در احقاق حقوق (دختر ی که عینک داشت مرد دزد را می کشد و زن دکتر سر دسته اوباش را) ، قهرمان در نجات بشریت (زن دکتر) و ..... .
3- قلم نویسنده را از این جهت دوست داشتم که توانست بدبختی را تا نهایت نهایت رشد دهد. هر لحظه که حس می کردی از این بدتر نمی شود، دقیقا رخداد بسیار بدتری اتفاق می افتاد.
4- آخری هم این که اگر  حال روحیتان خوب نیست سمت این کتاب نروید. بدتر می شوید......

مشاهده لینک اصلی
من این شاهکار را در هفته گذشته به پایان رساندم و اجازه دادم کمی قبل از بررسی آن نزول کنم. قدرت این کتاب در حقیقت قریب به اتفاق بود و من مجبور بودم برای چند روز در یک زمان خواندن را متوقف کنم. من فکر نمی کنم کتاب های زیادی وجود داشته باشد که این را مثل این ها مختل کند. شاید هرگز اجازه ندهم که من بمانم اما پیام خیلی بیشتر ظریف بود. برخی می گویند که ساختار کتاب باعث می شود خواندن آن بسیار سخت باشد. من فکر می کنم صدای سر من کار خوبی در خواندن آن انجام داد، زیرا با هیچ روشی برای پیروی از روایت مواجه نشدم. چه چیزی باعث شد که زمان خواندن آن دشوار بود، تصاویر و بویایی که در مغز من قرار داشتند. در بعضی مواقع به نظر می رسید که بوی مدفوع از صفحات پیش رو بالا می رفت. نسخه کوتاه طرح یک روز مردم شروع به کور شدن بدون هیچ علامت قبلی می کنند. دولت در تلاش است تا با نابودی نابینایی، اپیدمی نابینایی را متزلزل کند. قرنطینه موفق نیست و مردم بیشتر و بیشتر کور می شوند. این کتاب تمرکز بر زندگی چند @ بیماران @ قفل شده و محافظت شده به یک موسسه ذهنی، که در میان تنها کسی که ایمنی به نابینایی زندگی می کند. از دست دادن دید مردم را به غرایز اولیه خود (خوب یا بد) می اندازند و به زودی شاهد برخی از وحشت های غیر قابل تصور در مبارزه برای غذا / برتری / زندگی و از بین بردن تمام نهادهای اجتماعی و اخلاقی هستند. با این حال، افرادی وجود دارند که هنوز هم سعی در کمک به آن دارند و کمی از بشریت و شایستگی خود را حفظ می کنند. \"اگر ما نمیتوانیم به طور کامل مانند انسان زندگی کنیم، حداقل اجازه دهید ما همه چیز را در قدرتمان انجام دهیم تا به طور کامل مانند حیوانات زندگی نکرده باشیم.\" من فکر کردم که کتاب، استعاره مردم است که از طریق زندگی بدون فکر کردن به خشونت پیاده می شوند و ظلم و ستمی که در مقابل آنهاست، نادیده گرفتن آنها از چیزی است که زندگی متمدنانه آنها را تهدید می کند. من اعتقاد دارم که کتاب ترس و واهمه ما را برای دیدن مرگ و میر و ناچیز زندگی ما به ارمغان می آورد. \"من فکر نمی کنم کور شدیم، من فکر می کنم ما کور هستیم، کور، اما دیدیم، مردم نابینا هستند که می بینند، اما نمی بینند.\" شاید تنها در دنیای کور، چیزهایی که واقعا هستند .اینها چیزهایی است که ما از آن ساخته ایم، نیمه بی تفاوتی و نیمه بدبختی. »

مشاهده لینک اصلی
من بیشتر از سهم من از رمان های پسین آخرالزمانی را می خوانم که در آن بشری ناگهان از طاعون ناگهانی یا بردگان توسط بیگانگان، مورد حمله زامبی ها، زیر برف یا خاکستر آتشفشانی دفن می شود. من حتی یک مطلب را در مورد افرادی که در روز تریفید ها شب یلدا را کتک می زنند، جان ویندهام می خوانم. با این حال، هیچ کدام از آنها به اندازه کافی به من لمس نشدند و من را از حالت معمول روزمره خود به عنوان حساب جسور ساراماگو نادیده گرفت. هیچ انتخابی برای نوجوانان وجود ندارد که ما را از کنار انقراض بیرون بکشد، هیچ راننده مسلح به دندانهای رمبو برای راندن نیروهای شر، هیچ دانشمند برای کشف درمان تا ساعت 25. اپیدمی کور، به عنوان اجتناب ناپذیر است، زیرا ابرهای تابش در آخرین بازماندگان هولوکاست اتمی در رمان Nevil Shute در ساحل (انتخاب من برای رمان های پس از آخرالزمان تا این زمان) قرار دارد. همچنین این نکته کافی است که در جهان زندگی کنیم که در آن همه امید رسیده است. در حالی که توصیف ترس و انحلال مترقی همه مؤسسات اجتماعی و اخلاقی \"بتن\" و \"واقعی\" است (... هیچ تصوری، اگرچه باروری و خلاقانه در مقایسه، تصاویر و استعاره ها، می تواند به درستی توصیف من معتقدم که راه صحیح خواندن رمان، به عنوان یک استعاره استاد از رفتن به زندگی به خاطر شکنندگی موجود و شیوه زندگی ما، نادان یا بی تفاوتی به سوء استفاده و خشونت که در اطراف ما اتفاق می افتد. این چیزهایی است که ما از آن ساخته ایم، نیمه بی تکلف و نیمه بدبختی. عبارت \"غیر انسانی\" به انسان قبل از آن مورد استفاده قرار گرفته است و نحوه اداره نامعلوم در رمان به موارد ابتدایی اپیدمی واکنش نشان می دهد (کنترل انسداد اول، سپس کنترل انحرافی، انزوای بعد و نگهبانان نظامی با انگشت شستشو انگشتان دست) متاسفانه به من یادآوری می کند که زندگی حقیقت را از بین می برد زیرا من حوادث در حال ظهور و هیستری تودهای را در اپیدمی ابولا مداوم تماشا می کنم. من فکر نمی کنم بیش از حد در مورد این موضوع باشد. . من می توانم یک مقایسه مقایسه کنم و بگویم که رمان نوعی مانند پروردگار مگس با بزرگسالان به جای فرزندان است، تمام راه بازگشت به غرایز حیوانی، شکار و طغیان و خودخواهی بی رحم است. اما این یک تصویر نادرست خواهد بود. بله، گروهی از افراد جداگانه در یک اردوگاه کار اجباری وجود دارد، و بله، برخی از این افراد سعی می کنند قانون را به دست خود بگیرند و دیگران را به عنوان برده ها اداره کنند، اما در کل رمان یک هسته داخلی پایدار وجود دارد که هنوز بین حق و غلط متمایز است، هنوز هم افرادی هستند که سعی دارند شأن خود را حفظ و یکپارچگی خود کنند، که آماده مبارزه و کمک به فردی که در رنج است. وجدان اخلاقی که بسیاری از مردم فکر می کنند در مقابل مجازات کرده اند و بسیاری دیگر رد کرده اند، چیزی است که وجود دارد و همواره وجود داشته است، این اختراع فیلسوفان Quaternary نیست، زمانی که روح کمی بیش از گمانه زده شده است. با گذشت زمان و همچنین تبادل اجتماعی و تبادل ژنتیکی، ما وجدان خود را در رنگ خون و نمک اشک ها قرار دادیم، و به نظر می رسید که ما کافی نیستیم، چشمانمان را به نوعی دیدیم از آینه به داخل تبدیل می شود، به همین دلیل اغلب آنها بدون ذخیره سازی نشان می دهند که ما به صورت شفاهی تلاش می کنیم انکار کنیم. یک نویسنده در یک نقطه از داستان وجود دارد، خود را کور، اما هنوز هم تلاش برای قرار دادن بر روی کاغذ افکار خود را در ناخوانا ناخوشایند چسبیده به بالا و پایین و در عرض یک صفحه خالی (پوشش مورد علاقه خود را از رمان در میان چند). این ممکن است به عنوان یک تمرین بی معنی تفسیر شود، به عنوان شکست نهایی هنری برای کمک به زندگی واقعی و مشکلات مرگ و زندگی، و یا به عنوان روح غمانگیز مرد که حاضر به سکوت در شب نیست، که علیه فراموشی و ناامیدی مبارزه می کند: ... کلمات بر روی سفید رنگ صفحه، ضبط شده در نابینایی، من فقط عبور از، نویسنده گفته بود، و این نشانه هایی بود که او در گذشت. â € œDonâ € ™ خود را از دست بدهد، اجازه دهید خود را از دست داده! â € من از طریق بقیه از نشانک های من نگاه کرده است، و تمام نقل قول من انتخاب شده است تکرار از اختلاف اساسی بین انحلال مواد و تداوم روح اخلاقی. من اعتقاد دارم که آنها خود توضیحی هستند: اگر ما نمی توانیم به طور کامل مانند انسان زندگی کنیم، حداقل اجازه دهید ما همه چیز را در قدرتمان انجام دهیم تا کاملا به حیوانات زندگی نکنیم. --- دکمه تنظیم برای ادامه یافتن صدا از جعبه کوچک، سپس آن را حل و فصل کرد، این آهنگ، یک آهنگ بدون اهمیت است، اما بینندگان کورانه به آرامی شروع به جمع آوری دور، بدون فشار، آنها متوقف لحظه ای که آنها احساس حضور پیش از آنها و در آنجا آنها باقی ماندند، گوش دادن، چشمهایشان را باز کرد و به سوی صدایی که آواز خواند، تبدیل شد، بعضی گریه میکردند، احتمالا تنها نابینایان میتوانستند گریه کنند، اشکها به سادگی از چشمه جاری میشدند .--- هیچ نظری ندارم که چطور تماشای دو نفر نابینا را تماشا می کنم. مبارزه همیشه، بیشتر یا کمتر، یک نوع نابینایی بوده است .--- افراد کور به اسم نیازی ندارند، من صدای من نیستم، هیچ چیز دیگر ...

مشاهده لینک اصلی
من در جایی خواندم که این کار ساراموگو، زمانی که منتشر شد، با بسیاری از منتقدین به Camusâ € ™ The Delusion مقایسه شد. شاید این به دلیل تصویری از یک شهر در هر دو اثر است. در این حساب، مقایسه مجاز است. با این حال، به نظر من، هر دو اثر جدا از یکدیگر هستند. دلیل اصلی آن این است که در حالی که طاعون، از طریق یک اندمیک، ایده ی همبستگی بین انسان ها را برای بقا در یک جهان غیرمنتظره ای به ارمغان می آورد، از سوی دیگر، کورکورانه تصویری از فروپاشی بشریت را در پی یک بیماری همه گیر . موضع Camus در این رمان به عنوان یک آرمانگرایانه است، زیرا او تلاش می کند تا نشان دهد که همدلی و همدردی، زندگی معنادار را در معرض بی معنی است، در حالیکه ساراماگو احساس تردید را نمی کند که بر انگیختگی های انسانی که انسان را تهدید می کند، تحقیر کند. او تصویر می کند چگونه در مواجهه با شرایط فوق العاده انسان متمدن به مرحله حیوانات و یا حتی بدتر می شود. هر دو اثر در اجرای خود بسیار قدرتمند هستند. با این وجود غم انگیز است که توجه داشته باشیم که این تنها یک ایده نیست و پایه و اساس سیستم اجتماعی ما را چندین بار در گذشته تکه تکه کرده است، بیشتر واضح است به عنوان پیامدهای جنگ های جهانی و هولوکاست. رمان با یک مرد ناگهان کور و ناگهانی تبدیل می شود در نتیجه باعث آزار ناشناخته و غیر قابل درک که کل شهر را کور می کند به جز یک نفر. در مرحله اولیه طاعون، دولت تلاش می کند وضعیت را با نگه داشتن افراد آلوده جدا شده در پناهندگی محدود کند، اما زمانی که کل جمعیت کور می شود، هرج و مرج حکومت می کند و شهر تبدیل به جهنمی می شود. بخش نگران کننده رمان یکی از رویدادهای پناهندگی است. همه وحشت های غیر قابل تصور برای قربانیان ناامن نابینایی واقعیت می گیرند. آنها با کمبود مواد غذایی مناسب، شرایط زندگی غیر بهداشتی و عدم اطمینان بودن آینده روبرو هستند. بدترین رویداد که مجبور شد رابطه جنسی را بر زندانیان زن تحویل بدهد در عوض غذای کافی برای اعضای بخش های مربوطه. در اینجا ساراماگو بدون استفاده از یک زبان که ممکن است خیلی ناراحت کننده باشد را ترک کند، اما هدفش این است که از ترس اینکه وضعیت را به خواننده بیاندازد، تنها با فکر فریب دادن چنین بی رحمی باقی می ماند. و هرچند روایت من را نگه داشت و من را در طول تمام مسیر نگران کرد، چند چیز بود که من نمی توانستم بپذیرم. اولین قتل رهبر اراذل توسط همسر دکتر است که به نظر من می تواند داشته باشد پیشتر انجام شده بود. آیا ساراماگو عمدا می خواست ما را به تجاوز شاهد بیاورد، در نتیجه قتل به نظر می رسد توجیه؟ این واقعیت که تنها همسر دکتر می تواند ببیند و حداقل بتواند رهبر را مجروح کند یا او را از اسلحه اش غرق کند، در حال عبور از ذهن من است. نکته دوم، تمایل اعضای مرد به اجازه دادن به اراذل و اوباش است که زنان را به تبعید در برابر غذا سوء استفاده می کند. این کاملا افراطی بود و من را به فکر کردن درباره اینکه آیا نابینایی آنها نه تنها از دید آنها، بلکه همچنین قدرت تفکر آنها را سرقت کرد. یا این بود که روحشان را خراب کرد؟ یا آنها اجازه دادند که این اتفاق بیافتد و این باعث ایجاد یک چیز خاص در میان همه ی عدم اطمینان بودن آنها شد، یعنی دسترسی به مواد غذایی؟ آیا انسانها واقعا به چنین شرایطی مبتلا هستند؟ یا این که آنها کور شدند نه تنها از لحاظ جسمی بلکه اخلاقی؟ «چرا ما کور شدیم، نمی دانم، شاید روزی بفهمم، آیا می خواهید من به شما بگویم که چه فکر می کنم، بله، انجام نمی دهم فکر میکنم کور شدیم، فکر میکنم ما کور هستیم، کور، اما دیدیم، مردم نابینا هستند که میبینند، اما نمیبینن. »افراد نابینا که میبینند اما نمیخواهند ببینند. به این معنا، رمان هم همینطور است زیرا برای ما تصویری از یک جامعه که قبلا کور است، به ما نشان می دهد. ما کور یا بی تفاوتی هستیم وقتی شاهد بی عدالتی هستیم که به صورت بی عدالتی، بی عدالتی و بی گناهان کشته می شود. ما کور هستیم، چون هیچ یک از اینها ما را تکان نمی دهد؛ زیرا زندگی عادی ما را مختل نمی کند، زیرا ما برای زندگی زندگی انحصاری خود زندگی می کنیم که فضایی مانند همدلی و محبت صرفا به معنای منسوخ تبدیل شده است. در این کار تنها دو شخصیت وجود دارد - زن و شوهر \"و دختر\" با عینک های تیره \"که به نظر می رسد در مورد دیگران نگران هستند. همسر داکتر، تنها کسی است که می بیند، مورخین حوادث است که چیزهایی را بیان می کنند همانطور که برای ما اتفاق می افتد و \"دختر با عینک تیره\" تنها کسی است که به نظر می رسد برای همدلی برای دیگران. کار به پایان می رسد با نابینایی ناگهانی برداشته و مردم به دست آوردن چشم انداز خود را در حالی که هیچ توضیحی برای علت وقوع آن داده نشده است. صرفنظر از این، کتاب شما را از ساخت اجتماعی ما که بسیار شکننده است و به راحتی فرو می ریزد و در معرض تخریب قرار می گیرد، تفکیک می کند. قانع کننده خواندن.

مشاهده لینک اصلی
من دیوانه بودم که دلم برایش تنگ شده بود. اما واقعا میخواهم قلبم را بگویم اما نمیدانم چطور است. از آنجا که این کتاب یک عادت معمولی نیست، اثر دلخراشیاش از یک نابغه، فوق العاده، درخشان درخشان، فوق العاده فوق العاده، فوق العاده خوب و \u0026 amp؛ یکی از وحشتناک ترین فاجعه ای که تا به حال خوانده ام. من هرگز در نظرسنجی هایم به اسپویلر نمی اندیشم، اما من نمیتوانم خودم را از این موضوع جدا کنم. اگر ما نمیتوانیم به طور کامل مانند انسان زندگی کنیم، حداقل اجازه دهید همه چیز را در قدرتمان انجام دهیم تا زندگی کامل مانند حیوانات انجام ندهیم. Josà © Saramago @ @ اگر امروز من صادقانه، اگر آن را فردا پشیمان میشوم چه اهمیتی دارد؟ @ @ چیز سختی نیست که با دیگران زندگی کند، درک آنها @. @ پاسخ ها همیشه در زمان مورد نیاز نیست، و اغلب اتفاق می افتد که تنها پاسخ ممکن است برای آنها صبر کنید @. @ عضلات مانند مردم هستند، آنها در انتهای @ به همه چیز استفاده می کنند. @ آنها مثل ارواح دور می شوند، این باید معنایی باشد که شبح باشد، مطمئن هستیم که زندگی وجود دارد، زیرا چهار حسی شما این را می گویند و هنوز نمی توانند آن را ببینند.

مشاهده لینک اصلی
ساراماگو یک نویسنده باور نکردنی است و من فکر می کنم سرحال بودن، بهترین رمان اوست. هیچ نامی در کتاب وجود ندارد (روایتگر همه را بر اساس صفات خود مشخص می کند) که شخصیت ها را جهانی می سازد. در سبک معمول ساراماگو، تعداد کمی از پاراگراف ها و دوره های بسیار کمی وجود دارد، اما تعداد زیادی از کاما. همچنین، به عنوان خوانندگان ساراماگو انتظار می رود، زبان فریبنده ساده است با این حال با معنی بارگذاری شده است. ساراماگو نیمی از کلمات را ترجمه می کند که نویسنده دیگری نیم فصل را برای انتقال می گیرد. لطفا توجه داشته باشید که وقتی من این را می گویم من اغراق نمی کنم این حقایق لعنتی مطلق است. فرض این است که: در طول چند هفته، هر کس در کشور به طور ناگهانی و بدون توضیح در مورد کوری سفید رخ می دهد. تنها یک فرد در کل کشور - همسر جراح متخصص چشم که اولین کسی را که کور شد و پس از آن یکی از اولین افرادی بود که خود را کور می کرد، بررسی می کرد. او و همسرش در یک پناهندگی ذهنی رها شده همراه با دیگران که در ابتدا توسط کوری سفید دیده می شوند، قرنطینه شده اند. بقیه کتاب به شرح زیر است: او، شوهرش و سایر افراد که در بخش خود قرار دارند. عجیب و غریب، هرچند این فرضیه بسیار خارقالعاده است، حوادثی که دنبال می کنند و پاسخ شخصیت ها به گونه ای نوشته می شوند - خیلی نزدیک و شخصی و در عین حال جهانی است - که تقریبا مثل شما خاطرات خواندن چیزی که واقعا اتفاق افتاد. چیزی است که در مورد توانایی ساراماگوس برای نوشتن چنین چیزی خطرناک است. جهانی بودن زبان و شخصیت هایش نباید برای چنین درامهای شخصیتی شدید ایجاد شود. اما آنها انجام می دهند. از همه نویسندگان که در زندگی ام خوانده ام، چیزی که آن را پیدا کردم تنها او قادر به انجام آن بود. و هر بار من را می شکند

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب کوری